گلشن ابرار
دوشنبه 19 اسفند 1392 14 نکته طلایی از زندگی حضرت زینب (سلام الله علیها)

به مناسبت میلاد حضرت زینب(سلام الله علیها) به نیت چهارده معصوم(علیهم السلام)، چهارده نکته از زندگی پر برکت آن حضرت را در ادامه می آوریم؛

مطلب اول در خصوص این بانوی بزرگوار درباره ولادت و نام ایشان است؛ ولادت حضرت زینب(سلام الله علیها) در سال 5 یا 6 هجری در 5 جمادی الاول اتفاق افتاده است. در نامگذاری ایشان، امام علی(علیه السلام) فرمودند من از رسول خدا سبقت نمی گیرم و رسول خدا نیز فرمودند من در نامگذاری از خدا پیشی نمی گیرم و نام ایشان از جانب خداوند متعال نام ایشان زینب گفته شد. نکته جالب در مقایسه اسم ایشان با ام ابیها که لقب مادرشان حضرت زهرا(سلام الله علیها) است، این است که ایشان را زین اب نامیدند. ام ابیها یعنی مادر پدر و زینب یعنی زینت پدر.

ایشان در زمان رحلت پیامبر اکرم و شهادت مادرشان 5 ساله بودند. منتها آنقدر هوش و استعداد داشتند که در همان 5 سالگی تمام خطبه مادرشان حضرت زهرا را حفظ کردند.

مطلب دوم درمورد لقب های ایشان است. یکی از مهم ترین لقب های ایشان، عقیله بنی هاشم است؛عقیله یعنی خانمی که در میان خویشاوندان خود بسیار بزرگوار و گرامی است و در خانه خود نیز عزیز و ارجمند است.  لقب دیگر ایشان صدیقه صغری است. به این جهت ایشان را به این لقب می خوانند که مادر ایشان صدیقه کبری نامیده می شدند. فاضله و کامله از دیگر القاب ایشان است.

مطلب سوم در مورد ایشان، بحث عفت، حیا و عفاف ایشان است. امیرالمومنین(علیه السلام) نمی گذاشتند ایشان تنها از خانه خارج شوند. آن زمانی که ایشان در مدینه زندگی می کردند، دختر جوان و رشیدی بودند. ایشان شب ها از خانه بیرون می آمدند و امیرالمومنین(علیه السلام) از جلو و امام حسن(علیه السلام) از سمت راست و امام حسین(علیه السلام) از سمت چپ ایشان حرکت می کردند تا حجم بدن حضرت زینب(سلام الله علیها) دیده نشود.

راوی می گوید آن زمان که حضرت زینب(سلام الله علیها) در مدینه بودند ما صدای ایشان را هیچ گاه نمی شنیدم و شخص ایشان را نمی دیدم. این حیا و عفت آن حضرت تا پایان حیات ایشان بود.

مطلب چهارم درباره احترام ایشان است؛ باید گفت ایشان آنقدر محترم بودند که وقتی وارد خانه می شدند، امام حسین(علیه السلام) حتی  اگر در حال قرائت قرآن هم بودند، قرآن را می بستند و به احترام ایشان بلند می شدند.

مطلب پنجم درباره عبادت ایشان است؛ حضرت زنب در تمام عمرشان نماز شبشان ترک نمی شد. حتی شب یازدهم محرم، بعد از واقعه عاشورا باز هم نماز شب خواندند اما امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند از شدت مصیبت های وارده، آن شب نماز را نشسته خواندند و حتی در همان روز عاشورا، در وداع آخر، امام حسین(علیه السلام) به ایشان فرمودند: یا اختا، لاتنسینی فی نافله اللیل؛ در نماز شبت مرا فراموش نکن.

مطلب ششم درباره علم ایشان است؛ به فرموده امام سجاد(علیه السلام) که خطاب به ایشان فرمودند: عمتی انت بحمدالله عالمه غیر معلمه و مفهمه غیر مفهمه؛ ای عمه من شما به شکر خداوند دانشمندی معلم ندیده هستی و فهیمی هستی که نیاز نبوده تا به شما چیزی را تفهیم کنند. این حدیث نشان می دهد که از ناحیه خداوند متعال، به ایشان در زمینه علمشان بسیار عنایت داشته است.

در ایامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دوران حکومت شان در کوفه بودند، حضرت زینب که آن زمان 30 ساله بودند، در منزل خود برای زنان تفسیر قرآن می گفتند. حتی یک روز وقتی امیرالمؤمنین بعد از رفتن خانم ها از بحث تفسیر وارد خانه شدند، فرمودند گویا این کهیعص را تفسیر می کردید. فرمودند: بله. امام فرمودند: این آیه رمز و نشانه ای از مصیبتی است که به شما خاندان رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد خواهد شد و حضرت شروع به شرح آن مصیبت کردند و حضرت زینب هم نوشته اند که بکت بکاه عالیا؛ با صدای بلند شروع به گریه کردن بر آن مصیبت ها نمودند. یعنی در همان 30 سالگی و 25 سال قبل از وقوع حادثه کربلا، امیرالمؤمنین برای ایشان از مصایب گفته بودند و ایشان بر آن مصیبت گریستند.

شیخ صدوق می فرمایند که از ناحیه امام حسین(علیه السلام)، حضرت زینب(سلام الله علیها) نیابت خاصه داشتند تا مسائل حلال و حرام را تا زمانی که امام سجاد(علیه السلام) از بیماری بهبود پیدا کنند، برای مردم بگویند.

مطلب هفتم درباره ازدواج آن حضرت است؛ حضرت زینب(سلام الله علیها) با پسر جعفر بین ابی طالب، پسرعمویشان ازدواج کردند. این ازدواج به سفارش پیامبر اکرم بود زیرا ایشان فرمودند: بنات لبنینا و بنونا لبناتنا؛ دختران ما برای پسران ما و پسران ما برای دختران ما هستند. به نوعی سفارش می کردند که خوب است سادات و بنی هاشم با یکدیگر ازدواج کنند تا نسل سادات افزایش پیدا کند.

مطلب هشتم مسئله حضور ایشان در کوفه به همراه پدر است؛ همان طور که اشاره کردم علی (علیه السلام) در سال 35 هجری در مدینه به درخواست مردم حکومت را به دست گرفتند و بعد از مدت کوتاهی به کوفه هجرت کردند و  آن زمان حضرت زینب(سلام الله علیها) در کوفه حضور پیدا کردند و در آن جا یاور امیرالمومنین در اداره امور بخصوص درباره امور مربوط بانوان بودند. ایشان رابط بین زنان و  پدرشان در مسائل خاص بودند. ایشان تا 35 سالگی در کوفه بودند تا این که پدرشان به شهادت رسیدند. حضرت زینب در کوفه شاهد شهادت امام علی(علیه السلام) بودند. تا 6 ماه بعد از شهادت پدرشان که امام حسن(علیه السلام) امور را به دست داشتند، ایشان در کوفه بودند تا این که وقایع منجر به مصالحه و آتش بس با معاویه شد و ایشان به همراه برادران شان به مدینه برگشتند.

مطلب نهم به 20 سال بعد بر می گردد؛ ایشان در 55 سالگی، در حرکت امام حسین(علیه السلام) از مکه به مدینه، ایشان همراه برادر، از مدینه به مکه رفتند و چند ماه بعد از مکه به سمت کربلا راهی شدند. ایشان همراهی با امام حسین(علیه السلام) را هنگام ازدواج با همسرش عبدالله، شرط کرده بود و او هم پذیرفته بود. به همین سبب، حضرت زینب(سلام الله علیها)، به همراه دو پسرش، عون و محمد و با اطلاع همسرش عبدالله از مدینه به مکه و از آن جا به کربلا رفتند.

مطلب دهم در ماجرای کربلاست؛ در آن جا، امور زنان بر عهده حضرت زینب(سلام الله علیها) بود که مدیریتی بی نظیر داشتند. در آن 8 روزی که هنوز واقعه عاشورا رخ نداده بود، ایشان بسیار بر اوضاع مسلط بودند و  با دقت، حرکات برادرشان و جریاناتی که در حال رخ دادن بود، زیر نظر داشتند و مدیریت بسیار قوی در اداره امور داشتند تا آن روزی که وقایع دردناک روز عاشورا اتفاق افتاد که بننده به گوشه هایی از آن اشاره می کنم؛

یک مورد لحظه وداع ایشان با امام حسین(علیه السلام) است که امام عصر(عجل الله تعالی فرجه و الشریف) در زیارت ناحیه مقدسه می فرمایند: سخت ترین لحظه کربلا، لحظه وداع امام حسین(علیه السلام) با حضرت زینب(سلام الله علیها) بود. ماجرای مهلاً مهلا را هم زیاد شنیدیم.

وقتی امام به میدان جنگ می روند، حضرت زینب(سلام الله علیها) در تکاپوی بسیار شدیدی بودند. از یک طرف احساس می کردند باید اهل بیت و آن خاندان را حفظ و مراقبت کنند و از سوی دیگر، دائماً بین خیمه گاه و تل زینبیه که نزدیک قتلگاه بود در آمد و شد بودند تا هم روند ماجرا را پیگیری کنند و هم از زنان و کودکان مراقبت کنند و بالاخره در لحظه آخر، شاهد شهادت امام حسین(علیه السلام) بودند.

 وقتی ایشان کنار قتلگاه رفتند، این خسن حضرت زینب مشهور است که رو به مدینه کردند و خطاب به رسول خدا فرمودند: یا محمداه هذا حسین بعراق، مرمل بالدماء و مُقَطّع اعضاء؛ ای رسول خدا، این حسین، حسین توست که بر زمین افتاده در حالی که آغشته به خون است و اعضایش تکه تکه شده است. این فرمایش حضرت، در شعر محتشم کاشانی هم آمده است که این کشته فتاده به خون حسین توست. این صید دست و پا زده در خون حسین توست.

و بعد هم عظمت حضرت زینب این جا مشخص می شود که دست زیر پیکر امام حسین(علیه السلام) بردند و خطاب به خدای متعال فرمودند: الهی تقبل منا هذا القربان ؛ خدایا این قربانی را از ما بپذیر. و باز هم عظمت حضرت زینب(سلام الله علیها) را در این جا این طور می بینیم که ایشان به امام سجاد دلداری می دهند و به ایشان می فرمایند: در همین صحرای کربلا، برای پدرت پرچمی برافراشته خواهد شد که با گذشت شب و روز آثارش محو نخواهد شد؛ تمام پیشوایان کفر و ضلالت سعی می کنند آن را نابود کنند اما جز بر عظمت  شوکت او افزوده نخواهد شد.

دو فرزند ایشان به نام های عون و محمد هم در کربلا به شهادت می رسند.

مطلب یازدهم حضور ایشان در کوفه است؛ وقتی اسرای کربلا را با آن وضعیت به کوفه بردند، در آن جا، نقش ایشان بسیار با عظمت و یک مأموریت عظیم است؛ در میان انبیا زن وجود نداشته است اما دو زن در تاریخ کار پیامبر گونه کردند؛ یکی خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) هستند که بعد از شهادت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) اسلام را نگه داشتند و اسلام آن موقع، حضرت علی(علیه السلام) بود و یک خانم دیگر، خانم حضرت زینب  سلام الله علیها بود که بعد از واقعه کربلا، تا به کوفه و شام بروند و به مدینه برگدند، مأموریتی الهی و رسالتی بسیار عظیم را برعهده داشتند.

 وقتی اسرا را وضعی بسیار نامناسب وارد کوفه کردند، در میدان کوفه همه جمعیت به مشاهده کاروان اسرا حاضر شده بودند که یک دفعه با فریاد حضرت زینب مواجه شدند که فرمودند: اسکوتی! ؛ ساکت باشید. نفس ها در سینه حبس و صدای زنگ شترها خاموشش شد. سپس حضرت به مردم کوفه رو کردند و فرمودند: ای اهل فریب و نیرنگ! گریه می کنید. پس هیچ گاه چشم های شما خشک نشود و ناله هایتان خاموش نشود. شما مثل ان زنی هستید که پنبه ها خود را رییسید و دوباره آن را از هم باز کرد. با این گناه عظیم، آن ریسمان ایمان خود را از هم گشودید.

 ایشان اهل کوفه را شدیداً توبیخ کردند و  وقتی اسرا را معرفی کدند اهل کوفه به عمق جنایتی که مرتکب شدند، پی بردند و اشک ریختند.

حضرت فرمودند: شما ما را می کشید و حالا گریه می کنید؟ قسم به خدا بسیار گریه کنید و کم بخندید. ننگ و عار این جنایت دامن شما را گرفته است و با هیچ آبی این لکه را نمی توانید بشویید. شما کسی را کشتید که سالار و سید جوانان بهشت، پناهگاه نیکانتان و دادرس شما در مصیبت و بلا بود.

حضرت آنقدر زیبا و قدرتمند سخن گفتند که راوی می گوید من احساس کردم علی زنده شده و بار دیگر دارد سخن می گوید.

بعدد از میدان کوفه اسرا را به مجلس ابن زیاد بردند. شیخ مفید می گوید حضرت زینب(سلام الله علیها) در حالی که با آستین هایش صورت خود را پوشانده بود وارد مجلس ابن زیاد شد. زیرا مقنعه ایشان را به غارت برده بودند اما ایشان  با این همه، مانند یک فرمانده پیروز وارد شد و در مجلس نشست. آنقدر حضرت با عظمت و اقتدار در مجلس حاضر شده بود که ابن زیاد پرسید این زن متکبر کیست؟ یکی از کنیزان گفت: این زینب دختر علی است. ابن زیاد از روی اهانت گفت: خدا را شکر که شما را رسوا و دروغ شما را آشکار کرد.

حضرت زینب(سلام الله علیها) پاسخ قاطعی به او داد و فرمود: خدا را شکر که ما را با پیامبرش کرامت بخشید و ما را از رجس پاک کرد. آن که رسوا می شود آدم فاسق است و آن که دروغ می گوید، فاجر است و ما از این دو دسته نیستیم.

عبیدالله وقتی در مقابل ایشان کم آورد، به طعنه گفت: دیدی خدا با برادر و اهل بیتت چه کرد؟

 در جواب این حرف حرت زینب با تمام عظمت فرمودند: ما رأیت الا جمیلاً؛ جز زیبایی چیزی ندیدم. این ها قومی بودند که خدا مقدر کرد این چنین به سوی او بروند و به زودی خداوند در قیامت تو و آن ها را در یک جا جمع خواهد کرد و آن روز تو باید جواب بدهی تو ای پسر مرجانه! یک ذره خوف از عبیدالله در دل ایشان راه پیدا نکرد.

 در همان مجلس چشم عبیدالله به امام سجاد(علیه السلام) افتاد و از او پرسید: تو که هستی؟ امام فرمود: من علی(علیه السلام) بن ابیطالب هستم. عبیدالله گفت: مگر خدا علی بن حسین را در کربلا نکشت؟ حضرت فرمود: من یک برادری داشتم که مردم او را کشتند. عبیدالله گفت: خدا او را کشت! امام فرمود: اگر این طور است، خدا قاتل برادرم را عذاب کند و بر عذاب او بیفزاید. عبیدالله بسیار عصبانی شد و خواست به حضرت سجاد(علیه السلام) اهانت کند که حضرت زینب(سلام الله علیها)  بلند شدند و با شدت و تندی با او برخورد کردند و فرمودند: ای پسر مرجانه! دروغ گو تو و پدر تو و هر آن کسی است که تو را در این جا قرار داده است.

به هر حال حضرت زینب(سلام الله علیها) با قدرت و شجاعت پاسخ عبیدالله را دادند و شکوه و عظمت حضور حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه باعث شد عبیدالله نتواند این خانواده را بیش از دو سه روز در کوفه تحمل کند و آن ها را به سمت شام روانه کرد.

مطلب دوازدهم درباره حضور اهل بیت در شام است؛ وقتی اهل بیت را وارد شام و مجلس یزید کردند، ایشان در آن جا این طور شروع به صحبت کردند؛ الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جدی و بعد آیه ای از قرآن را خواندند و سپس با شجاعت به یزید فرمودند: یزید فکر کردی از این که آسمان و زمین را بر ما تنگ کردی و  ما را به شکل اسیر در شهرها چرخاندی ما را در نزد خدا خوار کردی و تو منزلتی داری؟ با این خیال به اطراف خودت نگاه می کنی و فکر می کنی دنیایت آباد شده و کارها به کام توست؟ آیا گفته خداوند را فراموش کردی که می فرماید: ولا یحسبن الذین کفروا ... ؛ آن ها که کافر شدند و ما به آن ها مهلت دادیم، فکر نکنند این مهلت برای آن ها خیر است. ما به آن ها مهلت دادیم تا بر گناه خود اضافه کنند تا بر عذابشان بیافزاییم.2

 

بعد با شدت و تندی فرمود: ای پسر آزاد شده ها به دست رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم ) آیا این عدالت است که زنان و کنیزان خودت را پشت پرده قرار دهی و دختران پیامبران در میان نامحرمان قرار دهی و در شهرها بگردانی و مردی از آن ها را باقی نگذاری؟

یزید دید که در مقابل این سخنان حضرت زینب چازه ای ندارد جز این که کاری کند تا ایشان را خاموش کند.

این جا بود که شروع به بازی کردن با سر امام حسین(علیه السلام ) کرد. حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: هر چه می خواهی بکن و هر نیرنگی داری انجام بده. به خدا تو نمی توانی یاد ما را از دل ها ببری و وحی را پاک کنی. تو به آرزوی خود نخواهی رسید و نخواهی توانست این لکه ننگ را از دامنت پاک کنی. حسبنا الله و نعم الوکیل.

حضرت زینب(سلام الله علیها) آن چنان شام و خانواده یزید را دگرگون کردند که یزید به نوعی به پشیمانی افتاد و خطاب به امام سجاد (علیه السلام ) گفت: می خواههید به مدینه برگردید یا در شام بمانید؟ امام سجاد علیه السلام فرمودند ما را به شهر جدمان رسول خدا برگردانید. ترتیبی داده شد تا این ها به مدینه بازگردند.

مطلب سیزدهم بازگشت و ورود به مدینه است؛ ایشان از طریق کربلا به مدینه بازگشتند و اربعین را در کربلا بودند. وقتی نزدیک مدینه رسیدند، چون نمی خواستند ساده وارد مدینه شوند، به همگان خبر دادند. نوشته اند از میان جمعیتی که از شهر به سرعت به سمت کاروان اسرا می رفتند، خانمی بود که از شدت اشتیاق با پای برهنه به سمت کاروان می دوید. آن فرد کسی نبود جز ام البنین مادر حضرت عباس(علیه السلام). این سفر پر از مصیبت به قدری  ایشان را پیر کرده بود که وقتی عبدالله همسر حضرت زینب(سلام الله علیها)  ایشان را دید، نشناخت. در مورد ایشان نوشته اند که وقتی وارد مدینه شدند، کنار قبر جد شان رفتند و دو بار گفتند» السلام علیک یا رسول الله همین قدر بگویم که حسینت کشته شد.

مطلب چهاردهم درباره شهادت ایشان است؛ حضرت در مدینه تاب و توان نیاوردند؛ بعضی می گویند 4 ماه و بعضی می گویند 6 ماه بیشتر در مدینه نماندند. ایشان بسیار گریه می کردند و مجلس عزا به پا می کردند. مدتی در مدینه قحطی شد. عبدالله بن جعفر، تاجر بود و برای فراهم کردن آذوقه برای مردم به شام سفر کرد. ایشان با همسرشان عبدالله همراه شدند. حدود 12 کیلومتری شام که به ایشان گفتند به شهر نزدیک می شویم، یک دفعه تکانی خوردند و فرمودند: من دیگر شام را نمی توانم ببینم. خداوندا جان من را از من بگیر و همان جا در  14 رجب وفات یافتند. امروز، بعد از سال ها و قرن ها همه عظمت شام به وجود آن بانوی معظم، حضرت زینب(سلام الله علیها) هست. در همان جایی که یزید و پدرش در ذلت به سر می برند، خانم حضرت زینب در عزت به سر می برند.